در مطبوعات
گفتوگو با ایران درّودی - «در فاصلهي دو نقطه...!» نقاشی من است با کلمات
هرچند باور و عادت کردهایم همیشه و هرسال شاهد امید و فوران عشق به زندگی در بانو ایران درودی باشیم، اما امسال یکی از پرشورترین سالهای زندگی او بود. ١١ شهریور امسال، رؤیای ٤٧ساله بانوی نقاشی ایران محقق شد و او در روز تولد ٨٠سالگیاش کلنگ «موزه ایران درودی» را در یوسفآباد تهران بر زمین زد؛ موزهای که سالها قبل، وقتی ٣٣ساله بود و کارهایش در معتبرترین نشریات جهان چاپ شد، به فکرش افتاده بود. آن موقع با خودش گفته بود: «من، با داشتن اسم ایران باید یک آدم ماندنی در فرهنگ مملکتم باشم». و بنابر این سالها بعد، همه آثار فاخرش شامل ١٩٥ تابلوی بینظیر را به ملت ایران بخشید تا در یک موزه به نام ایشان و برای ملت ایران نگهداری شود. روز افتتاح موزه سراسر انرژی و شور بود و سخنانی را با صداقت و از ته دل گفت که بسیار به دل همه نشست و آن روز را برای همه و او جاودانه کرد. از جمله گفت: «برای هنرمندبودن میباید عاشق بود». او با عشق نقاشی کرد و با عشق زندگینامه خودنوشتش را نوشت و اینبار، بنابر آنچه همینجا هم گفته، «سعى کرد با حفظ آنچه مىخواهد بنویسد واژهها را جایگزین رنگها کند و تا آنجا که امکان دارد درمجموع، فضاى کلى نوشتار شبیه فضاى نقاشىهایش شود.». با این نگرش زندگینامهاش را نوشت و برای همین است که میگوید: ««در فاصلهی دو نقطه...!» یکى دیگر از نقاشىهاى من است که واژهها جایگزین رنگها و فرمها شدهاند». این کتاب مورد استقبال مردمی قرار گرفت که گویا عشق ایران و آنها به هم متقابل است. کتاب به چاپ هجدهم رسید و ما به این بهانه به گفتوگو با ایران درودی نشستیم. او کتاب را به نثر ویژه و دلنشین خود نوشته است، با رعایت این نکته که: «نثر فارسى نثر مشروح است و حال آنکه جملات این کتاب بسیار کوتاه و درعینحال منسجم و مفهوم هستند» و البته چه در نقاشی و چه نوشتن جرئت و صداقتش در بیان آنچه در ذهن دارد و خلاقیت کلید اصلی است: «امروز میدانم تعریف دیگر خلاقیت جرئتداشتن است. جرئت ابراز آنچه را که فکر و حس میکنم و صداقت بازگوکردن آنچه را که دقیقا نیاز به ابرازش دارم». آنجا، در روز تولد ٨٠سالگیاش و در روزی که قرار بود کلنگ موزهاش را بر زمین بزند، گفته بود: «من یک جمله دارم که آن جمله را میپرستم و در کتاب «در فاصلهي دو نقطه...!» هم چندینبار به آن اشاره کردهام: «سهم انسان از خوشبختی، به اندازه عشقی است که ایثار میکند» و بهاینترتیب من خیلی خوشبختم». ایران درودی، بانوی نور و بلور و فرهنگ و هنر، این گفتوگو را هم با همین عشق و همین خوشبختی به خاطر داشتن این عشق متقابل تمام میکند.
کتاب زندگینامه شما به چاپ هجدهم رسید، فکر میکنم چنین اتفاقى بسیار کمسابقه و دستکم در ایران بیسابقه باشد. پیش از همه و پیش از اینکه نکته دیگری بگویید، بگویید چه احساسی دارید؟
حسى سرشار از سپاسمندى و عشق به ملت ایران و مهمتر اینکه ملت ایران همانقدر که برایم مهم است و دوستش میدارم، متقابلا من را دوست مىدارد و برایم وقت مىگذارد.
آیا شما در اروپا کتاب زندگینامه دیگری سراغ دارید که این اتفاق برایش افتاده باشد؟
داشتم به زندگىنامه ژان پل سارتر که به بیشتر زبانهاى زنده دنیا ترجمه شده، فکر میکردم. ولى این را میدانم کتاب «کلمات» به زبان فرانسه ١٨بار تجدید چاپ نشده است.
بگذارید به سالها پیش برگردیم؛ وقتی که تصمیم گرفتید این زندگینامه را بنویسید. آیا در آغاز میخواستید زندگینامه بنویسید یا هدف دیگری داشتید؟
من از بیکارى و براى سرگرمکردن خودم این کتاب را نوشتم، چراکه دو بازویم در حملونقل تابلوهای اختتامیه نمایشگاه سازمان ملل نیویورک بهطرز باورنکردنیای صدمه دیده و دردناک بودند و دیگر نمىتوانستم نقاشى کنم. از آنجا که نمیتوانم بیکار بمانم به فکر افتادم به خودم از زبان دستها و بازوانم که در گور تصورشان کرده بودم شکایتنامهاى بنویسم که انصاف نبود با ما چنین کنید! ما را که اینهمه سال است برایت نقاشى میکنیم و تو را به اینجا رساندهایم، به حمالى و بیگارى وامیدارى و اینقدر دردمان میآورى؟ در این فاصله خواهر عزیزکردهام از ایران آمد. برایش چند مطلبى را که نوشته بودم خواندم. با شنیدن یادداشتى که درباره مرگ خواهر کوچولویمان «فرفر» نوشته بودم، خواهرم بهشدت تحتتأثیر قرار گرفت و سخت گریست. از آن پس هم هرگز حاضر نشد کتاب را بخواند. پس از بازگشت او به ایران بود که نگارش کتاب «در فاصلهى دو نقطه...!» را شروع کردم. نوشتن کل کتاب، درست سه ماه طول کشید. فرم و محتوای این کتاب، امروز همانى است که در آغاز بود. بهعبارت دیگر، فصلبندى و روایت داستان همانی است که در سه ماه اول شکل گرفته بود و هرگز تغییرى نکرد. با این تفاوت که ٦٢٠ صفحه که اول نوشته بودم به ٢٤٠ صفحه تبدیل شد. کسانى که من را مىشناسند، مىدانند یکى از رازها و ویژگىهاى کار من چه در نقاشى چه در نوشتار، ایجاز است!
در این کتاب سعى کردم نوع نگاهم و تجربیات شخصیام از زندگى را به خواننده منتقل کنم، نه داستان زندگى یک نقاش و مشکلات او را در حرفهاش. شما با خواندن چند صفحه اول کتاب متوجه میشوید نویسنده کتاب، نقاش است. نویسنده در همه کتاب برایتان از اعتقاداتش و تجربیاتش که زندگى او را شکل بخشیده است میگوید، چراکه در باور من داستان و روند سرگذشت من بسیار معمولی است، اما نوع برخورد من با جهان هستی و محیط اطرافم، شخصى و درعینحال متفاوت است.
برای آن خاطرات یا زندگینامهای که مینوشتید چه فرجامی متصور بودید؟ آیا فکر میکردید روزی به چاپ هجدهم برسد؟
میخواستم نوشتن را تجربه کنم. بهطور کلى برایم جرئت بهکاربردن تجربه جدید در زندگى مهمتر از نتیجه آن بوده و هست. بنابراین با اتکا به چنین باورى همیشه خود تجربه بهتنهایی، برایم مهمتر از نتیجه آن بوده و هست. همین شیوه را در خلق یکایک نقاشىهایم بهکار میگیرم. درواقع کتاب «در فاصلهی دو نقطه...!» یکى دیگر از نقاشىهاى من است که واژهها جایگزین رنگها و فرمها شدهاند. اینبار که تجربه در نویسندگى، برایم این همه عشق و سربلندى و موفقیت به همراه آورده است، از خودم راضیام. امروز میدانم تعریف دیگر خلاقیت جرئتداشتن است؛ جرئت ابراز آنچه را که فکر و حس میکنم و صداقت بازگوکردن آنچه را که دقیقا نیاز به ابرازش دارم.
از مدتی که کتاب را تمام کردید تا وقتی که چاپ اول را به دست گرفتید چه مدت طول کشید؟
سه سال، شاید کمتر. بهتر است بگویم حذف زوائد این کتاب الزاما تعمق و زمان بیشترى میخواست.
آنچه در این کتاب و آنچه بعدها در یادداشتهایی که از شما منتشر شد، دیده میشود، نشان میدهد شما قلم بسیار خوبی دارید. آیا هیچوقت به این صرافت نیفتادید نویسندگی و مثلا رمانی منتشر کنید؟
مگر آنچه را خواندید چیزی جز نویسندگى است؟ تا آنجا که میدانم، تعریف حرفه نویسندگی به رماننویسى محدود نمیشود. هنر نویسندگى مانند سایر هنرها در ارزیابى، الزاما معیارهاى خاص خودش را دارد. در نامهها و اظهارنظرهایی که خوانندگانم به من مینویسند میخوانم، دلیل موفقیت بىسابقه این کتاب، گذشته از طرز تفکر نویسنده مرهون شیوه و نوع نگارش آن است. در طول این سالها همه نقدهایی که درباره این کتاب ازسوی منتقدان ادبى در نشریات منتشر شده است همه این نوع نگارش را سبک جدیدى در زبان فارسى خواندهاند. من درباره حرفههاى متفاوتى که کار کردهام کوچکترین ادعایى ندارم حتى درباره نقاشى که ملت ایران ٦٢ سال است من را بهعنوان نقاش میشناسند و دوست میدارند، اما بىآنکه تعریف از خود باشد، باید اعتراف کنم کتاب «در فاصلهى دو نقطه...!» داراى نثر بسیار زیبا و درعینحال کامل و تازهاى است؛ چراکه نثر فارسى نثر مشروح است و حال آنکه جملات این کتاب بسیار کوتاه و درعینحال منسجم و مفهوم هستند. از امتیازات این نثر همانا فضاسازى آن است. درواقع تجربه من از نوشتار این بود که سعى کردم با حفظ آنچه مىخواهم بنویسم، واژهها را جایگزین رنگها کنم و تا آنجا که امکان دارد درمجموع، فضاى کلى نوشتار شبیه فضاى نقاشىهایم شود بههرحال، تجربه شیرین و هیجانانگیزى بود. با اینهمه براى من نقاشى جذابتر از نویسندگى است. به این دلیل که مفهوم واژه محدود است اما حس رنگ و اثرگذارى آن از نگاه بیننده مطلقا نامحدود و بىانتهاست.
وقتی کتابتان را تمام کردید، پیش از اینکه منتشرش کنید آن را به چه کسی دادید بخواند؟
به ١٠ نفر دادم، فقط یک نفر با محتواى این کتاب ابراز مخالفت کرد. سالها بعد که کتاب به چاپ نهم رسیده بود او را تصادفا دیدم با خوشحالى به او گفتم چاپ نهم درآمده است؛ گفت: کتاب، هرچه مبتذلتر باشد تعداد تجدید چاپش بالاتر میرود. من که به انتقاد چه درست و چه نادرست، عادت دارم، پاسخ دادم: خوشبختانه سلیقهها متفاوت است. بهراستى اگر انسان حسادت نمىشناخت، زندکى چقدر زیباتر میبود.
بازتاب گسترده استقبال از چه زمانى شروع شد؟
از همان اولین چاپ. فراموش نکنید کتاب در هشت مورد سانسور شد. در زمان ریاستجمهورى آقاى خاتمى، ممیزى پیشنهاد داد میتوانیم براى چاپهاى بعدى سانسور را حذف کنیم. من که معتقدم سرنوشت براى من بهتر از خودم تصمیم میگیرد، به حذف ممیزى رضایت ندادم. امروز میدانم به دلایلى، ناخودآگاهم بهترین تصمیم را گرفته بوده است.
خودتان کدام بخش از این کتاب را بیشتر دوست دارید؟ کدام بخش از کتاب هست که اگر الان میخواستید بنویسید، آن را نمینوشتید؟
من اشتباهاتم را میپذیرم و درسم را از آن میگیرم ولى به عقب برنمىگردم. اگر بنا باشد زمانى براى تصحیح اشتباهات زیادم بگذارم، دیگر وقتى برایم باقى نمىماند!
دلتان برای کدامیک از شخصیتهای بزرگی که در این کتاب اسمشان آمده، تنگ شده است؟
براى یکایک انسانهایى که در طول عمرم شناختهام؛ چه اسمشان در کتاب آمده و چه نیامده باشد. من زندگىاى را که پشت سر گذاردهام بسیار دوست میدارم، چراکه زندگى من همیشه پر از عشق بوده است. ولى عشق من به خواهرم پوران از آن دست عشقهایی بود که مرزهاى شناختهشده عشق همراه با تحسین را پشت سر گذارده بود. دلم براى شنیدن صداى نواختن پیانوى او که الهامبخش من در نقاشی بود و دیدن خلاقیتهاى او هنگام طراحى سنگدوزىهایش سخت تنگ است. عشق به خواهرم از کودکى از من کسى را ساخت که امروز هستم.
یکی از بخشهای مهم این کتاب دیدارهای شما با بزرگان هنر جهان است که درک محضرشان آرزو و حتی رؤیای بسیاری از هنردوستان است. آنچه از دیدار این هنرمندان بزرگ کسب کردید، چه اندازه در تغییر نگرشتان و عمقبخشیدن به نگاه شما مؤثر بود؟
آنچه از این دیدارها با شخصیتهاى مهم هنرى دنیا برایم باقى مانده، همانا شناخت عینى انسانهایى با نگاه و درکى متفاوت است. عجیب اینکه هیچیک از بزرگانى که از نزدیک شناختم نقطه مشترکى جز نبوغشان با یکدیگر نداشتند. در ملاقات با شخص آنان نبود که به هنر و نبوغشان پى بردم، بلکه با مطالعه و تفحص در آثارشان بود که تحت تأثیرشان قرار گرفتم. ملاقات با آنان فقط نقطه تأیید شخصیتم بود از آنچه از شناخت آثارشان بهدست آورده بودم.
من باور دارم از ویژگیهای انسان، همذاتشدن اوست با هرآنچه دوست میدارد. آرى براى مثال، من شخصیت غافلگیرکننده اورسون ولز را بسیار دوست میداشتم. او آنچنان اعتمادبهنفسى داشت که دیگران را ناگزیر وادار به اطاعت از خودش میکرد. این نوع برخورد هیچ نوع هماهنگى با خلقوخوى من نداشت که از او تأثیر بپذیرم ولى اعتماد به نفس را من خیلى از او یاد گرفتم (گرچه قبلا هم تا حدودى داشتم)، اما آندره مالرو بالاترین تأثیر را روى من گذاشته است. پیش از همه بهدلیل مصاحبه استثناییای که با او داشتم، به گفته منتقدان ادبى فرانسه، اگر این مصاحبه بهترین و فشردهترین مصاحبه او نباشد، یکى از بهترین مصاحبههاى اواخر عمرش است. دوم بهخاطر علاقه و شناختى که به هنر ایران داشت و هم او بود که نمایشگاه هفتهزار سال هنر ایران در پاریس را افتتاح کرد و سوم، در مدت سهماهی که در هتلم در انتظار ملاقات با او بودم، تقریبا هرچه کتاب و مقاله نوشته بود خوانده بودم تا مجهز به ملاقات یکى از بزرگترین مردان تاریخ بروم.
یکی از بنمایههای اصلی این کتاب، درک ویژگیهایی از شخصیت شماست که در نقاشیهایتان هم ملموس است. با نقاشی این نگاه را بهتر نشان دادهاید یا با کلمات؟
راستش به نظر خودم با ابزارهاى مختلف با این دو هنر، یک حرف را زدهام.
سالها از روزی که این کتاب را نوشتهاید میگذرد. آیا پس از آن به این فکر نیفتادید جلد دوم آن را هم بنویسید؟
هرگز. دلایل خودم را دارم.
شما تنها هنرمند بزرگ این مملکت هستید که این اقبال را داشتهاید خودتان کلنگ موزه اختصاصی ایران درودی را بزنید و انشاءالله که روبان افتتاح این موزه را ببرید. از این بابت چه احساسی دارید؟
این احساس که وظیفهام را بهعنوان یک ایرانى به سرزمینم ادا کردهام و از این همه عشقى که به ایران و هموطنانم دارم، به خود مىبالم. ٤٧ سال بود که آرزوى بناکردن موزه غیردولتى خودم را در سر مىپروراندم. اواخر که به ٨٠سالگى نزدیک میشدم، گاهى به خودم شک میکردم، نکند پیگیرى لازم را انجام نمىدهم. فرصت باقىمانده روزبهروز کمتر میشد تا اینکه به اعتقاد من، معجزهوار آقاى قالیباف دستور دادند زمین بسیار خوب و جاى بسیار مناسبى را براى ساختن موزه در اختیارم قرار دهند. آقاى دکتر درویش، افتخار هنر معمارى ایران، نقشه بسیار زیباى موزه را به من هدیه کردند. من هم که ١٩٥ عدد از تابلوهایم را ثبت ملى کرده و محضرى در اختیار موزه قرار دادهام، هزینه ساختمان موزه را شخصا و بهتنهایى خواهم پرداخت. مراسم کلنگزنى هم بسیار مجلل و باشکوه انجام شد. با این اوصاف، پر از اشتیاق و امید هستم. بسیار نادرند کسانى که به آرزوهایشان میرسند و بعد این دنیا را ترک میکنند. باز اینجا هم سرنوشتم با من خیلى مهربان عمل کرده است.
به مردمی که اینقدر شما را دوست دارند که زندگینامه خودنوشت شما را به چاپ هجدهم رساندهاند، دوست دارید چه بگویید؟
همیشه گفتهام سهم انسان از خوشبختى به اندازه عشقی است که ایثار میکند و عشق، به رهروانش پاداش میدهد.